ژیگولوئ تلخ

اینجا رو نخونید...چون تلخه...ناگواره...ناخوشاینده..حقیقته...و ...

ژیگولوئ تلخ

اینجا رو نخونید...چون تلخه...ناگواره...ناخوشاینده..حقیقته...و ...

یه سال از تصادفم گذشت...

به نام خـــــــــــدا...

 

امروز میدونین چه روزیه؟؟

۱۹/۷/۸۶...

یه سال گذشت...پارسال درست همین روز بود ساعت ۲ بعد از ظهر بود که تو راه تهران تو اتوبان کاشان قم لاستیک ماشینم ترکید و خوردم به گاردای وسط اتوبان...یعنی تا یه قدمیه اون دنیا هم رفتم و ولی برگشتم دوباره...

نمیدونم چی شد که نرفتم..ولی یادمه ۳ بار بعد از اون اتفاق یه خوابی دیدم که یکی هی میومد بهم میگفت تو یه چیزیت پیش خدا هست..حالا چیم پیش خدا گرو بوده نمیدونم...پارسالم گفتم فک کنم که همچین خوابی دیدم...

خلاصه وقتی یادم میاد موهای تنم سیخ میشه...

تنهایی...

درد دستم...

غربت...

ترس...(از اینکه به بابام اینا دروغ گفته بودم و از عاقبتش میترسیدم)...

واقعا دیوانه کننده بود...دردی که من تو اون دو روز اول کشیدم و تنهایی باید همه کارارو میکردم هیچ وقت نکشیده بودم..ماشینمو ازاد کنم..مدارکمو از پلیس راه بگیرم.دستم و مرتب باید پانسمان میکردم...درست یادمه حدود دو شبانه روز هیچی نخورده بودم..هیچی...

همه این بد بختیا یه طرف...شرمنده بودن من از روی بابامم یه طرف...۴ ماه بی ماشین بودن...۲ میلیون خرج کردن واسه درست کردنش(که خدا لعنت کنه صافکار نقاشو که منو بیچاره کردن)...هنوزم خجالت میکشم از بابام هروقت صحبتش میشه..هرچند بابام هیچی بهم نگفت..هیچی..فقط چون از روی الاغ گریه خودم بهشون دروغ گفته بودم از دستم ناراحت بودن و وقتی رسیدم یزد بعد ۳ روز یخورده دعوام کردن یه چیزایی گفتن بهم که حقم داشتنا ولی خب خیلی واسم سخت بود..خیلی...

از اثارشم هنوز یادگاری دارم..دست چپم که کلا سیاه شد و بعد گذشت یک سال هنوز کلی رنگش سیاهتر از اون دستمه...بی حسی کامل دستم وقتی سرد میشه هوا...قطع شدن خیلی ازرگهای اعصاب دستم اونجایی که ضربه خورده بوده...خلاصه اینام هنوز یادگاری هستن واسم تا اخر عمرمم همینجورین...

واسه هیچکس خدا کنه همچین اتفاقایی پیش نیاد..واسه هیچ کس...خیلی سخته..خیلی...

 

چون امروز درست یک سال از اون روز تصادفم میگذره نوشتم همینجوری واسه دل خودم که خیلی گرفته اس و وقتی یادش میفتمم بیشتر میگیره...

سالم و تندرست باشین همیشه ایشالا..فعلا...

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:25 ب.ظ http://maboodeman.persianblog.ir

سلام داداشی
انشالا خدا برای هیچ کس نیاره
تو هم شکر کن که الان خوبی
الهی من فدات
مواظب خودت باش
التماس دعا
بای

سلاممممممممممممم مریمی گلم...
ایشالا.ایشالا...
شکر که میکنم همیشه..خدایا شکرت...
خدا نکنه عزیزم..
چشم..تو هم باش..خیلی زیاد...
محتاجم..چشم مثل همیشه...
فعلا...

گیلاس(منظ) جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:40 ق.ظ

نمیدونم باید چی بگم!!!
فقط خدا رو شکر که در همین حد سر و تهش به هم رسید! میتونست.......
قربونت

چیزی میخواد بگی عزیزم...
اره..واقعا خداروشکر...اره میتونست هذ اتفاقی هزار برابر بدتر از این بیفته که جبران ناپذیر تر از الان باشه...
فدات...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد